فروم در کتاب گریز از آزادی دو راه حل ممکن را برمیشمرد” آنها یا باید بکوشند از آزادی به طور کلی بگریزند یا از آزادی منفی به آزادی مثبت پیش روند.” راه حل دوم برای فردی که در جامعه سرمایه داری زندگی میکند به ندرت قابل دسترسی است، از این رو مفرّ عمده، جستن راههای گوناگون برای گریز از آزادی منفی است. این “مکانیزمهای روانشناختی گریز”، نوسازی فروم را در مورد انگیزش ناخودآگاه غیر عقلانی اجباری،گزاره اصلی فروید گرایی، تشکیل می دهند.
فروم جامعه سرمایهداری و نتایج روانشناختی آن را جانشین غرایز فروید و سرکوبی آنها را بعنوان علت انگیزش اجباری صرفاً روانشناختی چه در مردمان نوروتیک و چه به هنجار- میکند.برای فروم بسیاری مقولههای مکانیزمهای اجباری وجود دارند، ولی تنها سه تا را به تفصیل مورد بحث قرار میدهد:مازوخیسم – سادیسم تخریب و همنوایی ماشین وار. وی با استفاده خاص خود از تکنیکهای روانکاوی و نماد خوانی، سه مکانیزم اجباری گریز از آزادی را کشف میکند.
مکانیزم اجباری ناخودآگاه موسوم به “خودآزاری–دگرآزاری“وسیلهای است که فروم با کاربرد تکنیکهای روانکاوی آن را “کشف کرده است”و به کمک آن فرد”گریز از احساس تحمل ناپذیر تنهایی و ناتوانی”را میجوید.زیرا اجبار مکانیزم خودآزاری، فرد دهشت زده به دنبال کسی یا چیزی میگردد که خود را به آن تسلیم کند وی دیگر نمیتواند خویشتن را تحمل کند و به نظر فروم دیوانه وار میکوشد احساس امنیت را با رهایی یافتن از خود رنجدیده، مهجور و ناتوان خویش به دست آورد.
شکل منحرف مکانیزم خودآزاری تسلیم بدن یا روح خود به درد و رنجی است که توسط خود شخص یا دیگری تحمیل میشود.شکل شایعتر و غیر منحرف به سادگی عبارت از گم کردن خویش از سویی و یکی شدن با شخص یا چیزی دیگر از سوی دیگری است.
در اینجا فروم از خصلت غیر عقلانی-اجباری خودِ آزادی به عنوان“یک تظاهر نوروتیک“سخن میگوید ولی در واقع او دارد آنچه را به اعتقاد او یکی از شایعترین انواع مکانیزمهای روانشناختی ناشی از جامعه سرمایهداری و آزادی منفی آن است تشریح می کند. بدین گونه وی افراد مشخص نوروتیک را توصیف نمیکند، بلکه بیشتر برشهای عظیمی از جمعیت ملی را که در شکل سرمایهداریِ انحصاری جامعه زندگی میکنند توصیف میکند.
مکانیزم اجبار دگر آزاری یا سادیسم عبارت است از یک تکانه مقاومت ناپذیر برای گریز از احساسهای تنهایی و ناتوانی با کسب تفوق برکسی دیگر، او را آلت درمانده خواست و میل خویش ساختن، حکمران و داور مطلق سرنوشت دیگری بودن و نقش یک خدا را ایفا کردن.این تلاش اجباری در شکل منحرف آن تحقیر شخص مطیع شده، برده کردن او و اورا به رنج و دردی بدون امکان مقاومت یا تلافی مبتلا کردن است. باز هم مکانیزم دگر آزاری مثل خودآزاری نه تنها اجباری بلکه غیر عقلانی است، زیرا رنج خود دگرآزاری را نه از میان میبرد و نه حتی کاهش میدهد بلکه صرفاً آن را پنهان میدارد.
فروم میگوید:”میل به قدرت، مهمترین جلوه دگر آزاری است.” و بدین گونه مکانیزم دگرآزاری اجباری مکانیزم بینهایت شایع در جامعه سرمایهداری تلقی میشود.این نوسازی ساد و مازوخیسی ساختمانهای منش مقعدی و دهانی فروید توسط فروم را تشکیل میدهد. محتوای مکانیزم اجباری یکسان است، تنها نظریه اندام جنسی و زیست شناختی فرویدی درباره منشأ آن جای خود را به نظریه ای با منشا اجتماعی میدهد – مراد فروم از”منش” مجموعه مکانیزمهای ناخودآگاه اجباری است که احساسها، افعال و اندیشههای یک فرد مفروض را تعیین میکنند.اگر گروهی از مردمان-یک طبقه، یک ملت-مکانیزمهای اجباری مشترکی را نشان دهند، او این را “ساختمانهای منشی اجتماعی“مینامد.
مکانیزم روانشناختی اجباری دوم که توسط فروم مورد بحث قرار میگیرد محرکی مقاومت ناپذیر برای تخریب است.تلاش برای تخریب همچنین کوششی برای گریز از احساس تحمیل ناپذیر ناتوانی و مهجور بودن است.این بار”راه حل”،نابود کردن جهان و بدان گونه از میان بردن علت احساسهای تحمیل ناپذیر است.
محرک برای تخریب، از تکانه های اجباری دشمنی و پرخاشجویی تشکیل میشود.
“مکانیزم اجباری-غیر عقلانی تخریب کنندگی، نوسازی غریزه مرگ فروید با محرکهای پرخاش جویانه و دشمنانه آن است. تفسیر اصلاح شده، مکانیزم تخریب کنندگی اجباری، تلاش مرگ، را نه چون یک غریزه بلکه همچون یک مکانیزم گریز از آزادی تحمیل ناپذیر منفی-بورژوایی مینگرد که توسط سرمایهداری تعیین میشود.
سومین مکانیزم روانشناختی مهم چیزی است که فروم“همنوایی ماشین وار“ش میخواند. این نیز گریزی از آزادی، از احساسهای تحمیل-ناپذیر ناتوانی و حقارت است که توسط جامعه سرمایهداری برانگیخته میشود. این مکانیزم اولاً عبارت از این است که فرد دیگر خودش نیست و ثانیاً این است که وی شخصیتی را که توسط جامعهای که در آن زندگی میکند به او پیشنهاد میشود را میپذیرد.
فروم می گوید:”بدین گونه وی آماده است که به قدرتهای جدیدی که ایمنی و نجات از دو دلی را به او پیشنهاد می کنند تسلیم شود”خود همنوا-ماشین وار دروغین گریزی از احساسهای تحمل ناپذیر است، ولی این احساسها صرفا به وسیله مکانیزم اجباری، پنهان یا واپس زده شده اند.اما این احساسها مانند محرکهای غریزی فروید نیرومند تر از آنند که کاملا یا برای همیشه وا پس زده شوند و همواره به نشان دادن خود در شکلهای مبدّل و منحرف منجر می شوند-در رویاها، فانتزی ها، رفتار و تداعیهای ندانسته ودر تلقیها و عواطف انتقال یافته .وظیفه روانکاو است که با استفاده از تکنیکهای خاص این چهره های مبدلِ نمادین را تفسیر کند و از خود واقعی، از احساسهای تحمل ناپذیر و واقعی ناتوانی، ترس و نگرانی،که خود دروغین، مکانیزم اجباری همنوایی ماشین وار، در وهله اول زیر اجبار آنها شکل گرفته است پرده بردارد.
فروم عقیده دارد که سرمایه داری و به ویژه سرمایه داری انحصاری علل نهایی برای این مکانیزم های روانشناختی گریز هستند او از تحلیل خود بعنوان”تشخیص بیماری فرهنگ غربی امروزی”سخن میگوید جامعه”غربی”بیمار است و اکثریت عظیمی از مردمانی که در آن زندگی میکنند، اگر نه همه آنان، به درجات متفاوت بیمار روانیاند. به نظر فروم وضع اینچنین است زیرا انگیزش اجباری و غیرعقلانی جانشین عقل، شناخت و حقیقت،یا به سخن دیگر فعالیت بخردانه شده است و علت اساسی،”آزادی منفی”تحمل ناپذیر سرمایهداری است.سرمایهداری احساس،عمل و تفکر نوروتیک، نامعقول و اجباری را تولید میکند.
دعوی فروم آن است که نشان دهد تکامل این مکانیزمهای اجباری-نوروتیک برای تکامل بیشتر سرمایهداری مطلقاً چاره ناپذیر و به اندازه تکامل صناعت و بازرگانی ضروری و یک شرط اولیه برای تکامل آن و نیز یک فرآورده آن بود.وی اعتقاد دارد که سرمایهداری انگیزشهای اجباری را پدید آورد ولی در همین زمان این انگیزشها شرط قبلی برای ظهور سرمایهداری بودند برای مثال،سرمایهداران،خود،مکانیزم اجباری دگرآزاری،یک میل نامعقول به قدرت، مالکیت،سود و اندود کردن سرمایه، مبتنی بر استثمار و رنج تودههای مردمانی که ناگزیر از تسلیم مطلق به اراده آنان بودند، را تکامل داده و هنوز میدهند از سوی دیگر کارگران اجبار خود آزارانه واگذاشتن خویش و تسلیم شدن به قدرت عظیم سرمایهداران را تکامل دادند و همچنان میدهند. بدین گونه است که گفته میشود سرمایهداران و کارگران هر دو سعی میکنند با گم کردن اجباری خویش به ترتیب در قدرت و تسلیم از مجموعه تحمل ناپذیر احساسهاشان بگریزند.
از نظر فروم،گروه امپریالیست با تعداد اندک، گرچه به لحاظ مالی و نیرومند خود نمیتوانستند بدون اینکه ابتدا طبقه کارگر متمایل به جامعهداری را خنثی کند و پشتیبانی گرم طبقه متوسط و خرده بورژوازی را به دست آورد، سیاست توسعه طلبی خود را به انجام برساند. شرط اول با تقویت مکانیزمهای اجباری خودآزارانه و همنوایی ماشین وار که به گفته او خصیصه ذهنیت تودههای کارگر بود به تحقق پیوست مهمّ دوم با میدان دادن به مکانیزم اجباری دگرآزاری طبقه متوسط و خرده بورژوازی صورت عملی به خود گرفت – این قشرهای متوسط پایگاه تودهای نازیسم با نژادگرایی، شکنجه، درّندگی و کورههای آدم سوزی آن شدند. بدین گونه فروم در تبیین خود از نازیسم آن را به یک اندازه مرکب از مکانیزم اجباری نوروتیک گریز از آزادی منفی تحمل ناپذیر و گروه بندی امپریالیستی عینی سرمایهداری انحصاری و طبقه زمیندار آلمانی دانست.
“جامعه سالم“ فروم
قدم نخست در جستجوی این راه، شناختن” اشتباه غم انگیز مارکس” است. به نظر فروم مارکس در نظر خود درباره انسان به عنوان موجودی خردمند به نحو غم انگیزی در اشتباه بوده است. وی”حقیقت بزرگی” را که توسط فروید کشف شد نمیدانست: اینکه انسان، حیوانی نابخرد است، که وی توسط کشاکشهای نوروتیک اجباری که اندیشهها، افعال و احساسهای او را تعیین میکنند هدایت میشود، و اینکه خرد ستایش شده وی، عمدتاً تنها یک بنده تکانههای ناخودآگاه نابخردانه او است، و اینکه اندیشه معقول او تا حد زیادی دلیل تراشی است. اگر مارکس این را میدانست، بر اجتماعی کردن مالکیت وسایل تولید به عنوان عامل اصلی در تبدیل سرمایهداری به جامعهداری تاکید نمیکرد، همچنین طبقه کارگر نوین را به عنوان نیروی محرکه اصلی در انقلاب سوسیالیستی به شمار نمیآورد.وی نیروهای نابخردانه در انسان را که سبب میشوند او از آزادی بترسد و میل شدیدی به قدرت و تخریب کنندگی پیدا کند نمیشناخت.” به نظر فروم به طبقه کارگر نمیتوان متکی بود، زیرا اعضای این طبقه، همراه با دیگر مردمانی که درون جامعه سرمایه داری زندگی میکنند زیر اجبار ناخودآگاه نوروتیک و مکانیزمهای گریز روانی بیمارگونه دارند فکر،عمل و احساس میکنند.
به طور خلاصه،” مارکس نمیدانست که یک جامعه بهتر نمیتوانند توسط مردمانی که تغییری اخلاقی را در درون خویش تحمل نکرده اند به وجود آید.” افراد ابتدا باید از اجبارهای نوروتیک شان درمان شوند، تا گذار از سرمایهداری ممکن گردد.
برخلاف نظر مارکس درباره انسان به عنوان موجودی خردمند و به لحاظ روانی سالم، فروم اصرار میورزد که مردمانی که درون جامعه سرمایهداری محض زندگی میکنند،نابخرد،مجبور و، اگر نه پسیکوتیک، نوروتیک اند.
درمان بیماری فردی، در عین حال، درمان بیماری اجتماعی است… به نظر فروم عامل اصلی تحول اجتماعی نه نیروهای تاریخی، بلکه” روانکاوی انسان گرایانه“ است. عاملی که میتواند مکانیزمها و سرکوبهای ناخودآگاه را فاش سازد، روانکاو اصلاح طلب است و مسئولیت تحول اجتماعی،بر عهده او است.
1403-07-24
رامین قلی وند