فلسفه لذت شناختی فروید

فروید می گفت انسان کار می کند و غذا تهیه می کند و مسکن می گزیند برای هدفی به نام سکس-اما انسان سکس را برای هدفی انجام نمی دهد .حداقل فعل انسانی در سکس غایت شناسانه و هدفمند-اگزیستانسیالیستی و نهیلیستی نیست بلکه فلسفه فروید،لذت شناسانه است.

اما لذت کجاست؟

 

بودن در حال و اکنون-و نمونه بارز این مثال سکس و سکسوالیته است که در اکنون است- انسان در سکس و در خلق هنر و بهره مندی از والایش، همیشه در اکنون خود زندگی می کند.اولی یعنی سکس از غریزه بر می آید و دومی، یعنی والایش؛ از فرامن.

حال فلسفه لذت شناختی چه قرابتی با روانکاوی و درمان دارد؟

 

آنجا که روانکاوی فرد را از خلجان های گذشته و آینده بری می دارد تا در حال  اکنون و خودآگاهی خویش زندگی کند تا بتواند از زیستن بهره لذت شناسانه ببرد. لذت در حال و اکنون است چون تنها عینیت زمانی موجود نیز هست.برای همین نیز برای فروید، اکنون؛ نقطه مرکزی هستی شناختی وی بود و او را مجاب می کرد که در روش درمان بیمار را از گذشته رها کند.به قولی خاطره ای که به یادآورده می شود در وهله دوم کنار گذاشته می شود. برای اینکه واقعه ای تلخ را از یاد ببریم ابتدا بایستی آن را به تمامی به یاد آورده باشیم.بنابراین فروید نمی خواست مانند اگزیستانسیالیست ها به زندگی معنا بدهد و مثل نهیلیست ها بار هستی را فروبکاهد، می دانیم که فروید از این مواضع فراتر می رود.فروید برعکس، دنبال لذت زندگی در حال و اکنون است -خود ساحت زمان که در تعریف فروید خود اکنون است-خود زیستن است، یعنی مادی ترین نوع بودن.

دوم؛فروید چون نمی توانست سکسوالیته را در روان انسان نشان دهد بنابراین آن را به بیرون طبیعت و بیرون از انسان می جست و برای همین نیز می خواست موضوع روان شناختی را در طبیعت و بیرون از انسان نشان دهد همین نیز باعث می شد علم روان را نه در درون انسان بلکه در بیرون و در گزاره ای طبیعی نشان دهد و به فراروانشناسی رجوع کند.روان برعکس جسم سوژه ای درونی است، یا بهتر بگوییم که موضوع روان موضوع علم درونی است.این طرز نگاه باعث می شد که فروید به ابژه ها با ایده ارسطویی بنگرد -این موضوع جالب است که ارسطو در نقد از مثل افلاطونی می گفت، همه چیزها صورت مثالی ندارند مثلا مرام-صداقت-زیبایی-اخلاق و غیره مثل ندارد یعنی برعکس چیزهای ملموس مثل میز و انسان و غیره، تصور ذهنی ندارد.

فروید می خواست این چنین مفاهیم محض را در صورت چیزها نشان دهد همانطور که در هیستریک ها مشهود بود.فروید با اینکه کاشف علم درون بود اما آن را در بیرون می جست چرا که به علم درون باور نداشت، و روانکاوی را به طبیعت حواله می کرد تا ساختار روان را در بیرون نشان دهد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا