اگو مالک کدامین سرزمین است

از خویشتن نمی شود فرار کرد نه از جسم و نه از ذهن.هر چقدر گریز بیشتر باشد حصار ذهنی بیشتر می شود فضا و مکان برای جسم تنگ تر می شود، مگر اینکه به تمامی جان جهان خویش را تصاحب کرد.انسان مالک تمامی رفتار،شناخت، دانایی، زیبایی و زشتی های خویشتن است.تنها ملکیتی که نمی تواند اشتراکی شود و تن به اشتراکی شدن دهد، چرا که من در مرکزیت و نقطه ثقل تمامی باورها و کردار خویش ایستاده ام و این تن من یک تن واحد است.

مالکیت خودم نسبت به خودم تنها مالکیت درست و نزدیکترین مالکیت به من است و بقیه مالکیت ها نسبت به من جنبه بیرونی دارد.

مالکیت بیرونی تمامی چیزها را کالایی می نگرد اما در مالکیت درون، به جز بدن و روان چیز دیگری نیست.آنجایی که اگو نیز بعد از گسست از سوپراگو و اید دوباره به خود یعنی به اگو بر می گردد چرا که در نهایت هر دو را می پذیرد، برای همین نیز مرگ در آخرین نقطه به خود من می رسد نه به جهان بیرون من  جهان از من تهی نمی شود بلکه من از جهان تهی می شوم.

اما از منظر اجتماعی اشتباه است که فکر کنیم ما حاکم بدن خویش هستیم، از درون ما هستیم که دست به انتخاب می زنیم اما در بیرون آنهایی که به جای ما بر ما تصمیم می گیرند حاکمیت بدن ما را نیز تصاحب می کنند،بر ما ضرورت می آفرینند.. اگر سوژه تصمیم گیرنده، اجتماعی و حول محور تمامی تن ها نباشد؛ تن من یک تن تصمیم گیرنده و واحد نخواهد بود.اگر بدن جای امنی برای زیستن نداشته باشد بدن جای امن خود را در ذهن پیدا می کند.بایستی که اگو خویشتن را در درون تصاحب کند و رهبر سرزمین خویش شود چرا که انسان زمانی برای تملک یافتن بر ابژه بیرونی می جنگد، عاشق می شود، کار می کند تازه می فهمد که دیگری است که او را تصاحب کرده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا